- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و مناجات با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
محمّد را گرامی دخت احمدپروری زهرا ابر مرد دو عالم را یگانه همسری زهرا تو امّ الاحـمد و اُمّ الکـتـاب و اُمّ اسـلامی تو فرقانی، تو طاهایی، تو قدر و کوثری زهرا امیرالمؤمنین حـیدر بوَد، حبلالمتین حق به حق حق تو هم حبلالمتین حیدری زهرا تو از سر تا قدم احمّد، محمّد پای تا سر تو علی زهرای دیگر، تو علیِّ دیگری زهرا به گرداب تحیر غرق شد عقلم، نمیدانم علی از توست برتر یا تو از او برتری زهرا نبوّت بر زنان نبوَد، وگرنه فاش میگفتم تو روی دست، مصحف داری و پیغمبری زهرا تو پیغمبر نه، تو بالاتر از پیغمبران استی تو روح پاک ختم الانبیا در پیکری زهرا تو بانوی همه سادات عالم تا صف محشر تو بر مردان کل آفـرینش رهبری زهرا تو بر باغ ولایت با سرشکت فیض بارانی تو بر نخل نبوت ریشه و برگ و بری زهرا تو هم بر چار سادات ملک تا حشر، بانویی تو هم بر چار بانوی بهشتی سروری زهرا علی فخریّه ز آن دارد که دارد همسری چون تو نبی بر خویش میبالد که او را دختری زهرا زهی ایمان و تقوا و جهاد و همت و غیرت که با مولا امیرالمؤمنین همسنگـری زهرا امام مجـتبی بالـد که من فـرزند زهـرایم حسین بن علی نازد که او را مادری زهرا تو در بیت ولایت هم مهی هم آفتاب استی تو در بحر نبوت هم صدف هم گوهری زهرا نه در مسجد، نه در خانه، نه در کوچه، نه در صحرا تو در عالم، تو تا محشر، علی را یاوری زهرا تو با شیرخدا همشأنی و همگام و همسنگر تو از پیغمبران هم جز محمّد برتری زهرا تو با یک خطبه لرزاندی تن کفر و ضلالت را تو تا عمق زمان اسلام را روشنگری زهرا محمّد شهر علم است و امیرالمؤمنینش در یقین دارم که تو هم شهر علمی، هم دری زهرا نبی مهر و علی ماهی که دارد یازدهاختر تو تنها خود سپهر و مهر و ماه و اختری زهرا محمّد خلق عالم را به فرقان داوری کرده تو فرقان محمّد را به نطقت داوری زهرا نوشته در نگاه و نقـش لبخند علی هر دو تو زهرایی، تو زهرای محمّد منظری زهرا همای قلّـۀ رحمت علی بود و علی باشد تو او را تا خداییِّ خدا بال و پری زهرا قـیام کـربلا را زینبت پرورد با صبرش زهی بر دامن پاکت که زینب پروری زهرا من و تاریخ و عالم هر سه میگوییم با هم، تو قتیـل انتقـامِ جنگِ بدر و خـیـبری زهرا نمیدانـم بقـیعی یـا کنـار خـانهات دفـنی و یا در بین محرابِ نماز و منبری زهرا ز درد بازو و پهلوی تو این درد، سنگینتر که غمهای علی را لحظه لحظه بنگری زهرا تو بر ما از ازل آموختی درس ولایت را تو ما را تا ابد آموزگار و رهبری زهرا عدو بر بیت مولا حملهور گشته، نمیداند که تو پشت در خانه بر او یک لشگری زهرا تو با دست شکسته پاسدار دست حق گشتی تو از مسجد علی را سوی خانه میبری زهرا تو دادی چشم گریان میثم آلـودهدامان را اگرچه نیست قابل اشک او را میخری زهرا
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
ای آفـتـاب و مـاه، نوری از گـلوبـندت دل از ملائک میبـرد هر بار لبخـندت ای با تـبـسم گـرد غـم از آسـمـان برده ای نه فلک هم حسرت گهوارهات خورده ای لحـظۀ مـیلاد تو آغـاز خـلـق النور ای سِرّ در بنیان خلقت مانده؛ ای مستور ای حاصل چل شب مناجات نبی با حق تنهـا مسیـر وصلـت اهل زمـین تا حق کس راز میـلاد تو را نشـناخت الا هو کس راز مـیلاد تو را نشناخت الا حق تو معـنی حـقی پس از آن بـود که بانو تـکـیـه کـلام دوسـتـان تـو شـده یا حـق آری مع الحق شد علی، یعنی علی با توست نام تو هم مثل علی ممسوس شد با حق لو کانت الحُـسن آمده در شأن تو مادر بل هی اعظم گفته در وصف تو پیغمبر از برگ گـل نـازکتری مانـند حوریه نـورٌ عـلی نـوری و نام تـوست نـوریه تو راز سرپوشیدهای، سرتا به پا نوری نـورٌ علی نـورٌ عـلی نـورٌ عـلی نـوری چون سورهای نازل شدی، چشم جهان روشن از نـور ناب تو زمین و آسمان روشن قرآن به ما فرمود ممدوح خدا، زهراست معلوم شد خیر کثیر مصطفا زهراست ای دستهـایت جـایـگـاه بـوسـۀ احـمـد ای رد پـاهـای تـو راه بـرکـتـی مـمـتـد مـعـنای (لیله) در شـکـوه لیـلـةالـقدری بهتر که میبـینم تو روح لیـلـةالـقـدری زهرا، سرشت توست در پیوند با جنت در سرنوشت تو شفاعت کردن از امت از هرچه خوبی در جهان منظومهای زهرا مظلومهای، مظلومهای، مظلومهای زهرا ای چـادرت مـعـراج پـرواز کـبـوترها ای آسـمـان چـادرت پـوشـیـده از پرها از تو سر افرازی نصیب ما شد و حالا بسیار سنگین است بر این شانهها سرها مادر بیا در گوش ما مشق بصیرت کن از مکر اشعـثها بگو با تـیغ اشـتـرها درها به روی ما اگر هم بسته شد خوب است یوسف بلند آوازه شد تا بسـته شد درها عمری تو را مادر صدا کردیم و میدانیم فـرزنـد بـد را هم نـمیرانـنـد مـادرهـا یکبار رفتی بین مسجد خطبهای خواندی یک عمر رونق دارد از نام تو منبرها فرزند وحـیی؛ هـمسر حق؛ مادر ایمان پامـنـبریهـای تو سـلـمـانها ابـوذرهـا نور نمازت راه اهـل زهـد روشن کرد مهر تو را حیدر به هر پیکار جوشن کرد در فـتـنهای که زود لغـزیـدند مـردانش یا فـاطـمه تنها تو بـودی مـرد مـیدانش پای امام و رهـبرت تا پای جان ماندی این درس را در گوش زینب دخترت خواندی گفتی ببـین هرجا حسـینم بود آنجا باش مثل عـلی تنها اگر شد مثل زهـرا باش پیـداست ردپـای تو هـر جای عـاشورا ای مــادر و آمـوزگـار زیـنـب کـبـری ای روشن از نام تو فردای وطن زهرا ای مـادر سردارهای خـط شکن زهـرا ما با تو تا تفسیر نور و مؤمنون رفتیم از گریههای نیمهشب تا فتح خون رفتیم ما در صبوریهای جـبهه اجرها دیدیم نور تو را بر تـارک والـفجـرها دیـدیم ای سِـرّ تـوحـیدی آن لبخـندها در رنج ای مـادر شبگـریههـای کـربلای پـنج از نخل توحیدی خود ما را رطب دادی روزی طلب دادی و اسلامی نسب دادی با لطـف تو تا قـلهها راه زیـادی نیست جز تو به هر راهی که رفتیم اعتمادی نیست سربند تو اعجاز موسی داشت آن شبها در کربلای چار گل میکاشت آن شبها ما را کماکان با همان سربند میبـینی ما را بگـو در کـربلای چـند میچـینی این کـربـلا پـایـان نـدارد تا شـب آخـر خـیبر به پایـان میرسد با مرحب آخر تـنهـا امـید روز وانـفـسا تـویـی زهـرا در روز محشر اسم رمز ما تویی زهرا این غزل مثنوی اثر مشترک آقایان مجتبی حاذق، سعید تاج محمدی و رضا شریفی است
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
آسِمان چه؛ مُعَطَّر است امشب غَرقِ در خنده اَختر است امشب بیگـمـان محـضِ خاطر کـوثر دل خوشی صد برابر است امشب شـب اعــجـازِ دسـتِ بـیمـثــل رَبُّ الْاَرْبابِ اکبر است امشب مـیرسـد دلـبـر و نـگـاری کـه همه هست پـیـمـبر است امشب تـکـیه گـاهی قـوی و بـیمـانند هدیۀ حق به حیدر است امشب هاتفی خواند که عاشق الـزهرا شب مـیـلاد مـادر است امـشب زنــدهای گـر کـه بـا دمِ زهــرا کَـف بــزن نــازِ مَـقــدَمِ زهــرا جان سراپای شادی و شعف است فَـتَـبـارَک بُلـند هر طرف است شب حاجت گرفتن است امشب هر گدا بی گمان پی هدف است مثل کعـبهست واجِبُ التـعـظـیم بس که یاس حبیب با شرف است حک به قـلـبِ علی شده زهـرا مثل یک دُرّ که در دل صدف است کـوری چـشـمِ دشـمـنـان عـلـی فـاطمه هـسـتی یل نجـف است سائـل امشب ز رزقِ عـیدی تو پای بوسی شاه لو کـشف است شکر هر دم غـریق زمـزمـهام مـن گـدای عـلـی و فـاطـمــهام آمـد از راه و جـانِ جـانـان شد خندهای کرد جهان گـلستان شد ز شـکـوه و جــلالِ مــیــلادش غـم فـراری خوشی نمـایان شد نــمـی از بـرکـت قــدمهــایـش رزقِ خـلـقِ خــدا فــراوان شـد هر که شد خـاک پیـش پـای او شــهــریــار تـمــام دوران شـد نام زیـبای او چه شیـرین است هرکه زهرا نوشت غزلخوان شد مـا اسـیــر نـگــاه زهــرائــیــم رجـز مـا مـیــان مــیــدان شــد فــاتـحِ هــر نــبــردِ تـاریـخـیـم ما عـلـی وار و مردِ تاریـخـیـم
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
حدیـثی نقـل باید کرد از لـولاک بالاتر که نورش لیلۀ قدر است و از ادراک بالاتر طهورای وجودش قبل از این عالم زبانزد شد طلوع نور او سوغاتی معراج احمد شد قدم رنجه نموده در جهان تاثیر بگذارد قدم بر روی چـشم آیۀ تطهـیر بگـذارد جهان پر نور شد از روشنای صبح لبخندش مه و خورشید حیران کرامات گلوبندش خدیجه در سلوک نور، وقتی رهسپارش شد در آغوشش گرفت و سالها خدمتگزارش شد خدا بر گنج عصمت در و مروارید بخشیده به یمن فاطمه بر عالمی توحید بخشیده همان حوریهای که سابقاً در عرش ساکن بود همان گنجینه خلقت که خود گنجور محسن بود تمام طایـفه او را خـدای ایل میگـفـتند ملائک سجده بر او کرده و تهلیل میگفتند کسی که از ازل در آسمان اُمِّ ابیها شد همان آئینهای که مادر اسماء حسنی شد همان که شرح میدادند قدسیها عفافش را به سائل میدهد پیراهن شام زفافش را خدا پرده نشین منزلش کرده است عصمت را به او بخشیده بین رقعهای حکم شفاعت را بهشت از عطر بانو وام میگیرد شمیمش را پیمبر بوسه میزد دائماً دست کریمش را قَدَر را مشت کرده ریخته در بین دستاسش قضا تقدیر شد بین قنوت گرم احساسش گلی نازکتر از گل، خلق کرده خیل حورا را همان نوری که بخشیده است معنا لفظ؛ زهرا را تلألو داشته روزی سه دفعه زهره بر حیدر تجلی میکند کـوثر فقط بر ساقی کوثر سپیده دم سپید و ظهر، زرد و عصرها حمرا بخوان روح القدس ذکر؛ و ما ادراک ما زهرا چه اشراقی جمالش بر امیرالمؤمنین دارد که از نور حسینش این تجلّی در جبین دارد نگین بارگاه عرشیاش یاقوت حمرا شد زبرجد میوۀ این شاخسار سبز طوبی شد شده او حجت الله علی الاطلاق معصومین تمام دردها را نام بـانو میدهد تسکـین خبردار است زهرا از «بما کان» و «بما کائن« تجلی کرده واجب گوئیا در قالب ممکن نماز شب، خدا بود و مباهات به نجوایش چنان غرق قیامش شد ورم کرده است پاهایش »الهی بعلیٍ» را صد و ده بار میخواند قنوتش نیمه شب «الجار ثم الدار» میخواند خدا هر لحظه در عرشش به این قدیسه مینازد که با اکسیر چشمش از غباری فضه میسازد به زیر پای او فرش از پرش، جبریل گسترده یهودی رو به سوی چادر او سجده آورده پناه آسـمان وقتی که باشد چادر زهـرا نباشد واژگان خاکی ما در خور زهـرا سیاه چادرش باشد شب شعر غزل خیزی به غیر از چادرش هرگز نباشد دست آویزی بگو نورٌ علی نور است، چون چادر کند بر سر شکوه ریشههای چادر او پهن در محشر تمام عـالـم هـستی، شـبـیه مـرد نـابـیـنا همیشه دور از درک وجود نوری زهرا عوالم مثل تسبیحی که باشد در کف بانو ظهور علم یعنی صفحه صفحه مصحف بانو ملک از مریم چشمان او انجیل میخواند نبی با مصحف پیشانیاش ترتیل میخواند نگو که سرور مریم بگو که «بل هیَ اعظم« همان که خلقتش بوده است قبل خلقت آدم برای خاکبوسی درش روح الامین آمد به حال « اُدخـلـوها بِـسلامٍ آمـنـین» آمد ملائک صف به صف خدمتگزار خانۀ بانو که عزرائیل هم اذن شرفیابی گرفت از او مقـامات نبـوت با کرامـاتش شود کامل به نان دست پخـت او تـمام انـبـیا سائل حکایت میکنم آن جود مافوق تصور را بگویم از عنایاتش، بخوانم روضۀ حُر را به این درگاه هرکس منتسب شد، مرتبت دارد که فرمودند صد جا مهر زهرا منفعت دارد قیامت خواب دیده شب به شب فصل حضورش را که تشریفش گلستان می کند راه عبورش را شفیعی که سوار ناقهای از نـور میآید رخش زیر پر حـوریهها مستور میآید شفق ناخوانده مهمان رخ آن ماه طلعت شد چنان که ماه، روی خاک افتاد و قیامت شد جلال گوشواره بر زمین افتاد و خاکی شد شکست و ابتدای ماجرای دردناکی شد لگد می خورد بر احساسِ مانند گل یاسش امان از دست آن همسایههای قدر نشناسش خبر از ماجرای کوچه تنها قاصدک دارد حسن با کوچه و دیوار رازی مشترک دارد
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
وقتش رسیده است خدا، عشق، رو کند تا با وجـود عـشـق جهـان را نکـو کـند هـرکس پی سعـادت و فـوز عظیـم بود در سینه عشق فاطمه را جست و جو کند گـل دخـتـر پیـمـبـر و ریحانة النبـیست خوشبخت آنکسیست به ریحانه خو کند زهرا فرشتهایست که از درک خارجاست بـایـد خـدا بـیــایــد و تـفـسـیــر او کـنـد قدرش برای ما همگـان نـاشنـاختـهست بـایـد کـه وحـی مـنـزلـتـش بـازگـو کند هـر بند بند جـان پیـمـبــر شـود بهـشـت وقـتـی گـل بـهـشـتی خود را که بو کند در شأن او بس است همین که علی فقط در قـلب خـویش فــاطـمـه را آرزو کند وقتی که نور فاطـمه در خانۀ علیسـت دیگر چراغ را چـه نـیازیست سو کند خـیاط نـزد صـورت زهـرا درون شب سوزن به نخ کـشید که چادر رفـو کند۱ هرکس محـبّ فـاطـمه باشد نیاز نیست در روز حـشر فـکر شراب و سبـو کند سیراب میکند علی از حوض کوثرش هـر بـنده را که فــاطـمـه بـا آبــرو کند
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
لـیـلـةالـقـدر انـبـیـا زهـراسـت کوثر و قدر و هلاتی زهراست سایه گـستر به روز رستاخـیز زینت عـرش کـبریا زهراست از حـرا تا غـدیرخـم پـیـداست مکـه امشب تـجـلی نـور است سفـرۀ رحمت خـدا جـور است نــور بـاران شـده هـمـه دنـیــا از طـلـوع و ظـهـور یا زهـرا
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
شُـکـوه خـلـقـت نـوری او زبـانزد شد در آسـمـانِ عـلـی زهــرۀ مـحـمـد شـد قـلـم کـشـیـد بـه تـقـدیـر شـوم بـاورهـا عـزیز قـلـب پـدرهـا شـدنـد دخـتـرهـا برای شب زدگان یک پیام روشن داشت نزولش از لب روح الامین شنیدن داشت زمین از آن تب ظلمت نجات پیدا کرد طـلـوع آیـۀ تـطـهـیـر را تـمـاشـا کـرد صفـات قـدسـیه تـقـدیم پیـشگـاهش شد پر فـرشته به هر گام فرش راهش شد بـه قـاب آیـنـهاش انـکـسـار نـنـشـیـنـد به دامـنش سر سـوزن غـبار ننـشـیـند شده ست صبح ازل جلوه دار لبخـندش نیـامـده است و نـیـاید زنی هـمانـندش نه آسیه ست نه مـریم، نه هاجر و حوا شبیه هیچ کسی نیست جز خودش زهرا خرد به درک حضورش خیال خام کند بـه احـتـرام مـقـامـش نـبـی قـیـام کـنـد قـسم به بـَضعـةُ مِنّی، قـسم به اعـطینا فراتر از شب قدر است حرمت زهرا حـقـیقـت ملـکـوت خـداست ساحت او کـمـال طاعـت معـبـود در اطاعـت او روایت است قیامت، قـیامت زهراست رضای حضرت حق در رضایت زهراست نگو که محشر کبریست، عرصه آسان نیست محب فاطمه در روز حشر گریان نیست سـوار نـاقـهای از نـور میرسد مـادر به داد این دل رنجـور میرسـد مـادر نجات اهل یقین ریشههای چادر اوست چه قدر نام وزینِ شفیعه درخور اوست ثنای حضرت صدیقه کار هر کس نیست در این حریم که هر واژهای مقدس نیست چگـونه عرضه نمایم بر آفتاب چراغ تـبـلـوری که نـدارد در آفـتـاب چـراغ خـدا کـند که ببـخـشـد بـضاعـت ما را چگونه شرح دهد قطره وصف دریا را حـبـیـبهای ست که محـبـوبۀ خـدا باشد یگانهای ست که هم کفو مرتضی باشد به هـل اتی شده تجـلـیل از کرامت او به وجـد آمـده جـبـریـل از کـرامت او سعادت همه سر منزل صراطـش بود بهشت، باغـچۀ کـوچک حـیاطـش بود ملیکه بود ولی خـانهای محـقـر داشت نبود اهل تجـمل، به عشق باور داشت ملیـکـه بود ولیکن قـبول زحـمت کرد که با ندیمۀ خود، کار خانه قسمت کرد عـفاف سیرۀ او را به خط ناب نوشت حجاب فاطمه را برترین حجاب نوشت اگر که فـضه او خـاک را طلا سـازد نگـاه فـاطـمه از خـاک فـضهها سـازد نداشت خواب خوش از غصههای همسایه قـنوت بسته چه شب ها برای هـمسایه دعای او که به دست علی ست آمینش خدا نیاورد آن روز را که نفـرینش... هراسِ از غضبش، ختم کرد غائله را نـگـاه کـن سـنـد مـحـکـم مـبـاهــلـه را بـرآرد از شب ظلمت دمـار خـطبۀ او گرفته است دم از ذوالفـقـار خـطبۀ او به حکم خیر کثیرش، به حکم احساسش هنوز فاطمه در گردش است دستاسش به مهر مادریاش تا ابد دلم گرم است تنـور خانه زهرا هـنوز هم گرم است مـرا مـبـاد که دست تـهـی روانـه کـند چـه مــادرانـه بــرایـم انـار دانـه کـنـد
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
پَــرِ خـرد نـرسـد تـا مـعــانـی نـامـش شکـسـته بـال خـیال از تـصور بـامش چگـونه وصف کنم جـایگـاه زهـرا را کسی که جـنّت ما هست تحت اقدامش چه دختریست که در مدحتش بود بابش چه دختریست که در خدمتش بود مامش چه دختری که بر او جبرئیل نازل شد برای عرضۀ وحی اش برای الهـامش مـقـام لـیـلـه قـدر اسـت، لـیــلـۀ قـدری که ماندهایم هنوز اول همان «لامـش» گزاف نیست، تعجب مکن اگر گـفـتند که هر پیامـبری فاطـمه ست پیغـامش عـلی که بـودنش آرامش دو عـالم بود حـضور دخـت نـبی مینـمود آرامـش نماز بود و دعـا بود، شام تا صبـحش نجات خلق خـدا بود، صبح تا شامـش چگونه رزق خلائق بدست زهرا نیست کسی که سوره رسیده برای اطعـامش به وقت مـیل انـارش انـار مـیل نکرد خـدای عـزو جـل هـم نـمـود اکـرامش درخـت دین پـیـمـبـر بـلـنـد قـامـت شد خـمیـد فـاطـمه تا قـد کـشیـد اسـلامـش بدون فاطـمه هر کس اگر طـواف کند لباس ذلت و خواری اوست احـرامش گدای فاطمه مسکین وقت و بیوقت است فـدای لـطـف بهـنگـام و نـابهـنگـامـش زمان جنگ شهـیدان به ما نشان دادند که او چگـونه گـره باز میکـند نامـش زمان، زمان تـجـلی خـطبه زهـراست خـلیـفه بـازی و ایـنهـا گـذشت ایامـش عـدو شود سبب خـیر اگر خـدا خواهد به شـرط آنکه نیـفـتی به پـنجـه دامش برای ذلـت ما نـقـشه داشت دشـمن ما ولی درایت رهـبـر گـذاشت نـاکـامـش زمـام کـار اگـر دست زادۀ زهـراست بدون شک به فرج میرسد سرانجامش
: امتیاز
|
مدح حضرت زهرا سلاماللهعلیها
با لحن عـاشـقـانه و زیـبا خطاب کن کـوثر بـخـوان و أمّ أبیهـا خطاب کن نـام قـشنـگ مـادرمـان را به احـترام با نغمهای ملیح و خوش آوا خطاب کن مـرضیّه و رضیّه و حَـورا و فاطـمه ریحـانةُ النّـبی! گـلِ طاها خطاب کن ذکـر قـنـوتِ حـضرت حـوّا و آسـیـه مشکلگشای مادرِ عـیسی خطاب کن عینِ علیست! وقت غضب تا که اخم کرد حیدر بخوان و «قاهرالأعدا» خطاب کن قطعاً برای شیعه شفیعه ست، پس تو هم مادر بگو و عشقِ دو دنیا خطاب کن گـوشهنـشـینِ چـادر مشکـیِ او شـدیم اصلا گدای هر شبه ما را خطاب کن نام شـناسـنامـۀ ما جعـلِ مطلـق است ما را غلام حضرتِ زهرا خطاب کن!
: امتیاز
|
مدح حضرت زهرا سلاماللهعلیها
به صورت آدم است و خلق و خویی چون ملک دارد کسی که دست در چرخاندن چرخ فلک دارد خدا از شادی او شاد و از خشمش غضبناک است خدا از جنس خود روی زمین سنگ محک دارد علی در عرش با او بود و از شوق وصال او چنان از خانه بیرون رفته که خانه ترک دارد خدا را شکر رزق ما همه از سفرۀ زهراست که شیعه هرچه دارد از همین نان و نمک دارد هدف کوبیدن غصب خلافت بود در خطبه وگرنه بانوی جنت چه حاجت به فدک دارد؟ کسی که شیعۀ زهراست وقت یاری مولا کجا خوف از هجوم شعله و باد کتک دارد؟ کسی که شیعۀ زهراست وقت یاری مولا برای جان فدا کردن مگر یک لحظه شک دارد؟ گذشت آن روزگار و انقلاب ما پدید آمد که با آن قصه بی اندازه فصل مشترک دارد ولایت رکن اصلی بود در تشکیل این امت و تا روز ظهور این مهر را بر سینه حک دارد نسـیم کـربلا پـیچـیده در پس کوچۀ دنیا خبرهای خوشی این روزها هر قاصدک دارد ولی در پیچ و تاب فتنهها ریزش فراوان است که در هر گیر و داری فتنه در دستش الک دارد برای سربلندی با ولی یکرنگ باید بود که زیر دست و پا میافتد آن میوه که لک دارد ندای روشن هَل مِن مُعین پیچیده در عالم فقط بی سر بیاید هر کسی قصد کمک دارد
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
عـالم نـبـود، فـاطـمه اما حـضور داشت قبل از شروع خلقت دنیا حضور داشت در آن زمان که ظرف مکان و زمان نبود روح بزرگ حضرت زهرا حضور داشت تا او نـمینـشـست پـیـمـبـر نمینـشـست در مجـلسی که اُمّابـیـهـا حـضور داشت مولا به زیر سایه زهـرا حضور داشت زهـرا به زیر سایه مولا حضور داشت وقـت نـماز، عـرش میآمـد به دیـدنـش حـتی خـدا برای تـمـاشا حـضور داشت زن بـودنـش دلـیـل نجـنـگـیـدنـش نـشـد در پشت جبهه فاطمه حتی حضور داشت با اینهـمه حـضـور ولی جلـوهگـر نـبود زهرا حجاب داشته هر جا حضور داشت بایـد شـبـیه فـاطـمـه از حـق دفـاع کـرد با هرکسی که نیست در این خط وداع کرد بین زنان هر دو جهان بهترین زن است سر رشته امور به دست همین زن است زهرا حقیقتی است که چون روز روشن است کتمانپذیر نیست چون از بس مبرهن است بایـد خـدا مـدیـحـه سـرایـش شـود فـقـط در وصف او زبان همه لال و الکن است با شـادیاش رسـول خـدا شـاد میشـود چون گفته است شادی او شادی من است سرچـشـمه عـفـافِ زنان عـفـیـفه اوست مریم به لطف فاطـمه پس پاکدامن است بـالاسـت جـایـگـاه زنـان در نـگـاه دیـن تـاج سـر ائـمـه اطـهـار یـک زن اسـت ریحـانه است اگرچه ولی در دفـاع حق چون ذوالفقار سخت تر از کوه آهن است شــرط رضـای او و خــدا و پـیــامــبـر سربـازی ولی و در این راه بودن است بایـد شـبـیه فـاطـمـه از حـق دفـاع کـرد با هرکسی که نیست در این خط وداع کرد شـأنـش بــلـنـد مـرتــبـهتـر از مـقــامهـا نـامـش زبــانزدِ هـمـه در بـیـن نــامهـا واژه بـرای گـفـتـنِ از فـاطـمـه کم است مدحش چگونه وصف شود در کلامها؟ از جــانـب خـــدا و تـــمــام مــلائــکــه هر صبح میرسد به حضورش سلامها از فـرط رفـت و آمـد جـمـع فـرشـتـهها اطـراف بـیت فـاطـمه هـست ازدحـامها گرچه ائـمـه حـجـت حـق بر خـلائـقاند او حــجـت خــداسـت بــرای امـــامهـــا دارالشفاست، پس پدرش با وجود او… بـیاحـتــیــاج مـیشــود از الـتــیــامهــا بوسه به دست فـاطمه فخـر محمد است مـامـور بـوده اسـت بـه ایـن احـتـرامهـا قـبـل از هـمـه بـه یـاری مـولا بـلـند شد زهــراسـت ابــتــدای تـــمـــام قــیـامهـا روز قـیـام مـنـتـقـمـش هـیچ دور نیست بــرپـــا شـــده مـــقــدمــه انــتـــقــامهــا بایـد شـبـیه فـاطـمـه از حـق دفـاع کـرد با هرکسی که نیست در این خط وداع کرد تا روز شـادی هـمه چـیزی نمانده است تا انـتـقـام فـاطـمـه چـیـزی نـمانده است نـشـنـاخـتـنـد فـاطـمـه را در زمـانـهاش او را فـقـط شـناخـت خـدای یـگـانـهاش عـالـم اگـر بـه بـحـر تــفـکـر فـرو رود فـهـمـی نـمیرسـد بـه یَـم بـیکـرانـهاش اذکارِ توصیه شده تسـبـیح فـاطـمه است اعـجـاز مـیکـنـد بـخــدا دانــه دانــهاش قـدیـسه بود و خـادمـه و خـانهدار وحی بــیتالـمـقـدس اسـت بـه والله خـانـهاش زهـرا رسالت پدرش را به دوش داشت پس میکـشیـد بـار عـلی را به شـانهاش مـانـنـد کـوه پـشـت عـلـی ایـسـتـاده بود خوش بود مرتضی به همین پشتوانهاش وقف عـلی شد و به خودش هم بهـا نداد در طـول زنــدگـی بــدون بــهــانــهاش مهـریـهاش شـفاعت ما در قـیامت است جــانـم فــدای مــرحـمـت مــادرانــهاش دل در هوای او سوی معصومه پر کشید زیرا که گـفـتـهانـد قـم اسـت آشـیـانهاش گـلچـیـن به یاس بـاغ نـبوت هجـوم برد ساقه شکست و سوخت در آتش جوانهاش بایـد شـبـیه فـاطـمـه از حـق دفـاع کـرد با هرکسی که نیست در این خط وداع کرد
: امتیاز
|
مدح حضرت زهرا سلاماللهعلیها
اگر که ماهِ دلآرا بخـوانمـش ظلم است اگر طراوتِ باران بگـویمش بیجاست اگر هوایِ بهاران بخوانمش غلط است خطاست اینکه بگویم وسعـتش دریاست به مدحِ فاطمه این بس علیست همسر او و آنکه کُفو بتول است بر همه مولاست صفاتِ ناب بشر، قلهایی از عالم اوست رشیده، صابره، راضیه، مرضیه، زهراست حجاب، شاخصهایی از عیارِ عفت اوست زنی که گوهرِ عصمت ز نور او پیداست کـنارِ سفـرهٔ مهـرش هـماره مهـمـانـنـد پیمبران و امامان و شیـعه هم آنجاست برای مدحتِ منصوره شد زمین عاجز به حـق سـتایش او کارِ آسـمانیهـاست
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
خدا از عرش، نازل کرد، رودِ کوثر خود را همینکه دید، کام تـشنۀ پـیغـمبر خود را قیامت آمده؛ قبل از قیامِ صورِ اسرافیل خدا رو کرده از آغازِ خلقت محشر خود را زمین پرواز کرد از خاک، تا افلاک، با زهرا تماشا کرد، با ناباوری دور و بر خود را میان رحل دستش بوسهباران میشود قرآن پدر وقتی که میبوسد دهانِ دختر خود را یتیمی سخت بود؛ اما به پایان آمد این سختی یتیمِ مکه در آغوش، دارد مادر خود را پدر میگفت، میدانی دلیلِ خلقتم هستی؟! تکان میداد، با لبخند، زهرایش سر خود را سلامی رونمایش شد؛ برای اولین دیدار امیرالمومنین تا دید، روی همسر خود را زبانِ شاعران لال است، در توصیف سِرُّالله معطر میکنند از نامِ زهرا دفتر خود را
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
شجاع و با ادب میخواست این زن بهترین باشد علی میخواست بانویش همان اُمُّ البنین باشد همان اُمُّ البنینی که جواهر سازِ تاریخ است برایِ زینتِ دستِ خـدا مثلِ نگیـن باشد علی در فکرِ فردا بود در فکرِ مباداها و قسمت بوده این: اُمُّ البنین، مردآفرین باشد خدیجه وار آرامش دهد پیغمبرِ خود را قــرارِ بیقـراریِ امیرالمـؤمـنیـن باشـد علی را دوست میدارد به زهرا عشق میوَرزد و باید خانۀ مولا برایش دِلـنـشیـن باشد ادب دارد خودش را فاطمه دیگر نمیخواند از این بانو نباید انتظاری غیر از این باشد ازاین بانو که هرلحظه به عبّاسِ خودش میگفت حسینِ فاطمه از نسلِ ختمُ المُرسلین باشد به او هَرگز برادر نه بگو آقا بگو مولا همیشه دست بر سینه، نگاهت بر زمین باشد و شاید مادرش روزی تو را فرزندِ خود خواند اگر جسمت کنارِ علقمه قطعُ الیمین باشد ببینی مادری قامت کمان آغوش وا کرده اگرچه از خجالت چشمهایت شرمگین باشد تو پایِ گریههای مادرش زهرا، بمان شاید که زهرا دستگیرت لحظههایِ واپسین باشد بیا فردایِ محشر پیشِ زهرا روسپیدم کن فدایِ قدّ و بالایت شود اُمُّ البـنین، باشد؟ ادب را شیر داد و شیرمردش را ادب داد و ادب یادِ عرب داد و از این پس نقطه چین باشد
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
قـربـان بـانـویی که ذات اقـدسـی دارد دامان سبـزش تار و پودِ اطلـسی دارد چشمان خیس او شبیه کوهِ الماس است وقتی ادب را در خیال خود مجسم ساخت خشت شجاعت را گرفت و شکلِ آدم ساخت الحق خدا او را زنی مرد آفـرین نامید ای هـمسر پیـوند مولایم پس از زهـرا ای اوّلین سوگـند مـولایم پس از زهرا هفت آسمان را غرق شور و همهمه کردی تو عاشقانه پای عهد قـدسیات مانـدی قوم شیاطین را از این تصمیم رنجاندی وقتی نشانـدی رود را بر زانـوی دریا تـو یـاد دادی ذاکــر ذکــر خــدا بـاشـد تو یـاد دادی مـحـو ذات کـبـریـا بـاشـد وقتی عزیز فـاطمه با خـندهاش خـندید تو روز را پای علی شب کردهای بانو وقتی حسن تب کرده تو تب کردهای بانو زینب نگو زینب فقط غم داشت بانو جان آنجا که حسرت در دل رنجور سقا ماند وقتی اباالفضلاَت میان خصم تنها ماند آنجا شروع روضۀ سخـت اسارت شد با تازیانه رنگ هر رخـساره را بردند نامـردها حـتـی لـبـاس پـاره را بـردنـد با نیشخَند خود نمک بر زخمها میریخت آه از نهاد کودکان برخاست: آه از شام تـرس تـمام دخـتـران بیگـنـاه از شـام ای کاش یک لحظه، فقط یک بار، میشد بست زینب میان کـوچـهای پُر التـهـاب افتاد زینب میان دردهـایی بیحـسـاب افـتاد دخـتر ندارد تـابِ این بی حُـرمتی ها را
: امتیاز
|
زبانحال حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
بیقـرارم در نـظـرها سـوخـتـم هر دم از دست خـبرها سوخـتم خـسـتـهام، اُمُّ الـبـنـیـنـم، مـادرم هر شب از یـاد پـسرها سوختم آتــشـم زد آه جـانـســوز ربـاب پا به پـای مـحـتـضـرها سوختم یاد زهـرای عـلی هـسـتم ز بس بین کوچه، پـشت درها سوخـتم سـوخـتـم از شرم لبهای حـرم بـیـن امـا و اگــرهــا ســوخـتـم خوب میفهمم چه زجری بردهاند خـم شـدم، مثـل کـمرها سـوختم دسـت عــبـاس مـرا انـداخـتـنـد بر غـم بیبـال و پـرها سوخـتم سرو من را دست نامردی شکست من هم از رسم تـبـرها سوخـتم شب ز حال زینب و هر روز بر نیـزه و تـقـسـیم سـرها سـوخـتم خوشتر از این لحظهها جان دادن است بسکه با شـمع سحـرها سـوختم من شـنیدم که حـسینم تـشنه بود در غمش با این شررها سوختم جان فـدای کـشتۀ دور از وطن با هـمین زخـم جگـرها سوخـتم
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
شوریده شد به محضر صبر تو تاب هم غبطه خورد به ساحت اشکت گلاب هم سر میگذاشت با جـبروتش دم غروب بـر شـانــۀ غــلام شـمــا آفــتــاب هــم دست بـریـدهٔ پـسـر تـو قـیـامـت اسـت ترسی نداشت با تو حساب و کتاب هم زهرا تو را به جای خودش برگزیده است دسـتت امـانـت اند هـمـه بـوتـراب هـم با نوحههای وَیلی علی شبلیت گریست بر داغ دوست، دشمن خانه خراب هم ای مـــادر شـهــیــد بــرای حــلالـیـت دنــبــال رد پــای تــو افــتــاده آب هـم حـرف حـلال کـردن عـبـاس را مـزن شرمـنده است از تو سکـینه، رباب هم
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
موجی ز خون نگاه ترش را گرفته است هنگام گریه باز سـرش را گرفـته است خورشید در مجـاورت ماه خـفـتـه است شبهای غم زده سحرش را گرفته است امــروز هـــم بـــرای حــلالــیـت آمــده این چند روزه، بیشترش را گرفته است مردم عصای پیری این زن شکسته است دستش مدام اگر کـمرش را گرفته است یــاد عــطـش امـان دلـش را بــریــده و یک مشک آب از او پسرش را گرفته است هر جا رباب آمده از هـوش رفـته است گهواره دیـده و جگـرش را گرفته است دشمن خودش ز گریه کنان بساط اوست وقتی نـیـامـده خـبـرش را گـرفـته است هــر ســائـلـی بـه نـیـت عــبــاس آمــده دیدند زیر بـال و پـرش را گرفـته است هـاجر کـنــیـز دائـمـی ایـن حـریـم بـود این زن به قـدر کل کـریـمان کـریم بود
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
اُمُّ البـنـین دیگر پـسـر داری؟! نـداری! دور و بر خود شیر نر داری؟! نداری! یک آسـمان ماه و سـتاره داشـتی، حال در آسـمان خود قـمـر داری؟! نـداری! شـبهای مـهـتـابـی که راهـی بـقـیـعی غیر از دل خون، چشم تر داری؟! نداری! مثل حسین بن علی، بال و پرت ریخت عباس رفـته؛ بال و پر داری؟! نداری! بین مـسـیـر عـلـقـمـه تا کـف الـعـبـاس افتاد دسـتـانش، خـبـر داری؟! نـداری! آیا عـمود آهـنین روی سرش خـورد؟! جز این سوالی توی سر داری؟ نداری! سر را به نیزه میزد و با خنده میگفت زینب ببـین، دیگر تو سرداری نداری!
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
تویی تجـسـمِ روح ادب به روی زمین کـنارِ جلـوه نـوری همیـشه سایهنـشـین اگر به دست تو باشد، بهشت هم بیبی کنیز خـانهٔ مـولا شـوی به قـطعِ یـقـین نیازمـند تو هـسـتـیم، مثل تـشنه به آب ســلام مــادرِ دریـــا ســلام اُمِّ بــنــیـن فـدایِ خـانهٔ پُر مـهـر و شیر پـرور تو علی ست آنکه تو را در نسب کند تحسین به جـانِ باغ تو آتش زدند فـاطمه جان نشست بر همه گلهای تو، تبر به کمین برای امرِ تو پا در رکاب چون رفـتند نیامـدنـد مـدیـنـه دگـر، چـهـار نـگـیـن به پـایِ مـادر سـادات سـروِ تـو افـتـاد نداشت دست و به صورت رسید ماه جبین
: امتیاز
|
زبانحال حضرت ام البنین سلاماللهعلیها و مدح آن حضرت
ای بـه بـنـیــن تــو درود هـمـه فـاطـمـه یـا فـاطمــه یا فـاطـمـه بــاغ گــل یــاس سـلام عـلـیک مـــادر عـبــاس ســلام عـلیـک سـفـرۀ جـود و کرمت با حسین اذن دخـول حـرمـت یـا حـسـین
: امتیاز
|